هم دانشگاهی سلام

وبلاگ دانشجویی موسسه آموزش عالی تعالی

هم دانشگاهی سلام

وبلاگ دانشجویی موسسه آموزش عالی تعالی

تصور کن...


تصور کن ساعت کلاسی نزدیک ناهاری، حسابیم گشنته . همش ساعت و نگاه می کنی که کلاس کی تموم میشه. حالا مگه این عقربه های تکون می خورن. همش تو این فکری که ناهار چیه؟ وای که چقدر گشنته. مگه استاد ول کنه می خواد تا اون ثانیه های آخر کلاس و نگه داره. بالاخره بعد کلی نذر و نیاز، استاد 5 دقیقه زودتر کلاس و تموم می کنه. سریع می پری پایین که بری غذات و بگیری. وایمیسی تو صف، بگذریم از صف منظمی که هر کی دلش می خواد از آخر میاد و غذاش و می گیره، عده ایم که انگار از ما بهترونن میرن کلا بدون صف از داخل غذاشون می گیرن(اصلا فکر نکنید منظورم دختراستا تو رو خدا). از صدای بچه ها متوجه می شی که امروز غذا قیمه است. کلی خوشحالی و داری دلت و واسه یه قیمه درست حسابی صابون می زنی که نوبتت می شه. فیشت و می دی که غذا بگیری، گیر می دن که چرا اسمت و ننوشتی، حالا در به در دنبال خودکار می گردی از دهمین نفر که می پرسی شانسی یه دونه داره اونم قرمز(حالا خوبه اینا دانشجون وگرنه باید کل شهر و دنبال خودکار می گشتی). بعد کلی بدبختی غذات و می گیری و یه جا واسه نشستن پیدا می کنی. در خورش و باز می کنی که شروع کنی به خوردن. حالا همش داری دنبال خورش قیمه می گردی، پیش خودت فکر می کنی شاید شایعه بوده، آخه این که جز لپه چیزی توش نیست، یه خورده با قاشق این ور و اون ورش می کنی شاید گوشتی چیزی پیدا کردی اما نه، گشتن بی فایده ست. این جاست که یاد ضرب المثل گشتم نبود نگرد نیست میوفتی. پیش خودت می گی امروز استثنا غذا این جوری شده. فردا دوباره همون داستان تکرار میشه و غذات و می گیری به امید قورمه سبزی. اما جز سبزی چیزی توش نیست. سبزیشم که انگار همون چمنای کوتاه شده ی پارک جلوی دانشگاست. بازم خوشبینانه می گی امروزم استثناست. فرداش غذا چلوکبابه، چه چلوکبابی. فاصله ی هر دو تا گوشت توش حدود 1 متری میشه، حالا این فاصله رو چی پر می کنه خدا عالمه.

چه تصور طولانی شد. گفتم فقط یه توهم بزنید وگرنه غذاهای دانشگاه ما که عالی اند. خواستم فقط برای چند لحظه هم که شده خودتون و جای اون دانشجوهای بیچاره ای بذارید که توی تعالی درس نمی خونن.

طفلکیا...

مسئولین تو رو خدا حداقل این موضوع رو جدی بگیرید


این هفته قصد داشتیم در مورد مهم ترین مشکل دانشگاهمون مطلبی بنویسیم. با بچه ها جلسه ای گذاشتیم و چندین مورد و لیست کردیم و همه با هم به این نتیجه رسیدیم، با توجه به همه ی کمبودها مهم ترین و اساسی ترین مشکل ما نبود و شاید خوشبینانه تر کمبود استادان با تجربه و خبره است.          

با احترام به همه استادان دانشگاه و قدردانی از زحماتشون باید بگیم که واقعا مهم ترین ضعف ما همین مورده. چرا که مهم ترین شاخصه دانشگاه باید بار علمیش باشه که این امر هم بدون مدرسینی باسواد و update امکان پذیر نیست.

واقعا نمی دونیم اساس انتخاب استادامون چیه؟ هر کی که تازه فوق لیسانسش و گرفته یا نگرفته، هنوز مهر مدرکش خشک نشده میاد و استاد تعالی میشه ما بیچاره هام مثل موشای آزمایشگاهی باید تاوان امتحان روش تدریسشون و پس بدیم. اگه دانشگاه ما ادعای بهتر شدن و داره و میخواد به اون اهدافی که ادعا کرده برسه باید از استادای بنام تری استفاده کنه نه این که ... .

مگه دانشگاههای غیرانتفاعی معتبر دیگه این طور نیستن مثل شیخ بهایی اصفهان همه استاداش و از دانشگاه صنعتی اصفهان میاره یا همین شهاب دانش قم از استادای خیلی خوبی داره استفاده میکنه دیگه نمی خوام در مورد علم و فرهنگ صحبت کنم که ... بماند.

 خب مگه چی میشه دانشگاه ما هم به جای استفاده از استادای تازه کار دانشگاه آزاد از استادای دانشگاه قم یا دانشگاههای تهران استفاده کنند.

اگه موضوع هزینه اشه خب به هر حال برای بهتر بودن باید هزینه بیشتری کرد یه چیز کاملا طبیعیه.

بازم لازمه که بگیم ما قصد توهین به هیچکدوم از استادای حال حاضر تعالی رو نداریم و فقط قصدمون مطرح کردن مشکلاتمونه و به همه اونا احترام می ذاریم ولی شک نداریم اگه اونام منصفانه کلاشون و قاضی کنند به همین نتیجه می رسند.

 

سلام وصد سلام بر هم دانشگاهی های گلم


خیلی فکر کردیم که حرف دل اولین شماره مجله چی باشه راستش و بخواید به توافق 100در صدی نرسیدیم از اون جایم که شما دیگه مارو دوست ندارید و گفتید کمک ممک و بی خیال مام گفتیم حرف دل مل و بی خیال.

ولی در اشتباهید ما بی خیال نشدیم صابون به دلتون نزنید. حالا در مورد چی بگیمُ اینه که خیلی سخته دلی که توش پر حرفه ولی وقتی می گن بگو می مونه.

اگه بخوایم از مشکلات دانشگاه و دانشجوها بگیم که این قصه سر دراز دارد وقت هست.باشه واسه شماره های بعدی. تو این شماره می خوایم اول از خودمون نقد کنیم تا برسیم به اصل کاریا.

خدایش گذشته از تمام گله گی هایی که از بالایاییا داریم خودمونم تو کار خودمون موندیم. خیلیامون دیدم که هدفی از درس خوندنمون نداریم فقط اومدیم که باشیم. تو دانشگاه هر کاری می کنیم الا درس خوندن. خودمونیم تو این 3 ترم چند نفر مشروطی تا مرز اخراج داشتیم؟

سر کلاسامون و که دیگه نگو همش فکر اینیم که کی درس تموم میشه یا همش خوابیم یا چرت می زنیم یا رو ابرا...

بماند درس خوندنامون در مورد تحقیق و این چیزام سنگین ترم که حرف نزنم. خیلی شده در این مورد با بچه حرف زدم یکیشون جواب بامزه ای بهم داد که هنوز مزه اش زیر زبونمه. گفت ما این جا قبول شدیم که درس نخونیم.

سرتون و درد نیارم خواستم در کل بگم که بیاید...

بی خیال خوش باشید و موفق